سربازان جنگ نرم

امام خمینی(ره): ما مرد جنگیم .

سربازان جنگ نرم

امام خمینی(ره): ما مرد جنگیم .

خاطره ی محافظ امام

خاطرات محافظین شخصیت ها همیشه جذاب و خواندنی بوده است اما وقتی آن شخصیت «امام خمینی(ره)» باشد این جذابیت دو صدچندان می شود.

حاج حسین سلیمانی در کتاب خاطرات خود به گوشه هایی از نحوه سلوک و زندگی امام بزرگوار می پردازد.
این کتاب 140 صفحه ای شامل دو فصل است. فصل نخست به چگونگی دستیابی سلیمانی به این افتخار و خاطرات وی از دوران حفاظت از امام(ره) می پردازد. در فصل دوم نیز به ماجرای بیماری حضرت امام و در نهایت رحلت ایشان پرداخته می شود که به واقع فصلی سوزناک و البته خواندنی است.
شاید اولین انتقاد به این کتاب که توسط رضا شیخ محمدی تدوین شده، اسم آن باشد. از منظری می توان گفت تا حدودی کتاب بی عنوان است. روی جلد کتاب که فاقد طراحی زیبایی است، نوشته شده «خاطرات حاج حسین سلیمانی از محافظان حضرت امام» این عبارت بلند را بیشتر می توان توضیح کتاب دانست تا نام آن که با انتخاب نامی کوتاه و با مسمی قابل رفع شدن بود.

این کتاب با قیمت 1300 تومان توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. گلچینی از خاطرات این کتاب را با هم مرور می کنیم.

قرائت قرآن در وضعیت قرمز
یک بار به خاطر دارم که وضعیت قرمز شد و ادوات ضدهوایی شروع کردند به شلیک کردن، بنده در همان حین می خواستم از حیاط عبور کنم. مشاهده کردم یکی از خانم هایی که به عنوان کمک کار در بیت امام بودند، بدنش می لرزد. ظاهراً ضدهوایی ها چیزی مشاهده کرده بودند و به طور خودکار شلیک می کردند. خانم خدمتگزار گفت:
«من الان خدمت حضرت امام بودم. به ایشان گفتم: آقا! شما نترسید! امام لبخندی به من زدند و گفتند: نه مادر! شما نترسید. ما نمی ترسیم!»
امام اصلا بیمی به خود راه نمی دادند. با آنکه صدای ضدهوایی ها مهیب بود و در جایی هم که ما بودیم، به لحاظ اینکه جماران در دل کوه واقع شده بود، صدا چند برابر می شد. خانم خدمتگزار افزود:
«آقا همین طور نشسته بود و با خیال راحت قرآن می خواند».

مطالعه همه جا
دو دکتر دندانپزشک نزد امام آمدند. امام در همان حال که روی صندلی مخصوص و زیردست دندانپزشکان بودند، همراه خودشان چند مجله و بولتن و روزنامه آورده بودند تا در خلال دقایق متمادی که پزشک مشغول قالب گیری دندان ایشان هستند، اگر فرصتی دست داد، مطالعه کنند. و این کار را انجام دادند و شاید در آن مدت چند ساعت، که لازم بود حضرت امام جهت ترمیم دندان هایشان در آنجا باشند، بیشتر وقت شان همان طور که روی صندلی مخصوص دندانپزشکی نشسته بود به مطالعه گذشت.

اشک امام
در خصوص پخش برنامه «روایت فتح» هم بنده خودم بارها و بارها قسمت های مختلف این برنامه را دیدم. چند بار هم که خدمت امام رسیدم، دیدم ایشان هم نشسته اند و مشغول تماشای این برنامه هستند. یک بار هم دیدم که در حین پخش این برنامه اشکشان هم جاری است. در مواقعی هم که در اتاق امام نبودیم و در اتاق مجاور بودیم، از صدای تلویزیون اتاق امام حس می کردیم که برنامه «روایت فتح» را نگاه می کنند. شاید دایماً این برنامه را می دیدند.

نماز حداقلی و حداکثری
خصوصیت نماز جماعت ایشان این بود که خیلی خلاصه نماز می خواندند و طول نمی دادند. در رکوع و سجود و قنوت، به حداقل بسنده می کردند اما وقتی خودشان به تنهایی مشغول نماز بودند، و بنده چندین بار شاهد این نمازهای انفرادی ایشان بودم، می دیدم که با متانت و به آهستگی عمل می کنند و وقت زیادی را برای آن صرف می کنند و تمام مستحبات مربوط به اقامه نماز را به جا می آوردند.

نمی گفت آب بیاورید!
احمد آقا می گفت:«موردی را ندیدم که حضرت امام به خانم شان بگویند که برای مثال یک لیوان آب به من بدهید یا چای بیاورید یا سفره را بیندازید! بلکه هر احتیاجی که داشتند، خودشان بلند می شدند و اقدام می کردند. البته اگر بنده یا والده زودتر از تصمیم امام مطلع می شدیم، برمی خاستیم و حاجت شان را برآورده می کردیم؛ ولی خود ایشان ابتدا زبان به درخواست نمی گشودند. حتی حضرت امام از خانمی که به عنوان خادمه در منزلشان کار می کرد، چیزی را طلب نمی کردند».

عنایت ویژه
در زمان ملاقات های بزرگ در حسینیه جماران که شخصیت های طراز اول هم حضور می یافتند و شلوغ می شد، امام سفارش کرده بودند که آقای خامنه ای را از مکان مخصوصی وارد کنند. لذا آقای خامنه ای با ماشین تا نزدیک ترین جای ممکن می آمدند و بعد پیاده می شدند و از داخل بیت امام و حیاط اندرونی عبور می کردند و در جلسه ملاقات حضور می یافتند. به جز ایشان هیچ یک از شخصیت ها اجازه نداشت که از داخل بیت عبور کند.
بوسه بر دست پزشک امام

در ماه رمضان سال 64 یا 65 بود که امام وقتی قبل از ظهر برای مسواک زدن می روند، سرشان گیج می خورد و به زمین می افتند!

زنگی را که برای این منظور تعبیه شده بود، می فشارند. دکتر پورمقدس که نوبت کشیکش بوده با همان لباس استراحتش بالای سر امام می رود و می بیند که ایشان روی زمین افتاده است. تنفس سینه به سینه و دهان به دهان می دهند و بعد هم کپسول اکسیژن می آورند، بعد امام را با برانکارد به بیمارستان بردند و حدود یک ماه ایشان در آنجا بستری بودند که البته کسی از این ماجرا مطلع نشد.
وقتی امام بستری بودند، آقای خامنه ای به دیدنشان آمدند و بنده هم حضور داشتم. در آنجا حاج احمدآقا قضیه را توضیح دادند و گفتند که این آقای دکتر پورمقدس آقا را نجات دادند. در همان موقع، آقای خامنه ای برخاستند و به سمت دکتر رفتند. خم شدند و به زور، دست پزشک را بوسیدند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد